.

.

:: ک.ن.ک.و.ر ::

واین بار با کوله باری تجربه در زمینه خداحافظی و مثه اینا که خونه کدخدا راشون نمیدن سروته کردن و برگشتن آمدم ( چه توصیف شاعرانه ای) از طرف ستاد پشتیبانی از فرزندان خانه ی پلاک 149 (یعنی پدر و مادر نازنین) دستور صریح رسید که کمپلت هر چی فیش ، سیم و دوشاخه ای که به نحوی با کامی (کامپیوتر) در ارتباط هست از پریزهای محترم بیرون کشیده بشه و بذارم تا مخ دوستان گرامی یه مقدار هوای خنک بخوره تا اینجوری آمپر فیش تلفن هم که شدیدا بالا رفته خونوک بشه و پایین بترپره ...


هر چه بدانها گفتم : آیا چُنین است  . مرا که در آغوش گرم کامی خُو گرفته ام ز او برانید ، چه سنگدلهایی ...

گفتند : آری خَلایِق هَر چِه لایق

گفتم : آخَر این چِه کاریست ؟! گویی شُما جان از تَنَم بِستانید .

گفتند: مَرگِ با عِزَت بِه از زندگی با ذِلت .

گفتم : مادر تُرا یارای سُخَن گُفتن با پِدَر هست ، تو خامش کُن .

گفت : رُستَمَم این چُنین نَتوان کَرد

رَنجُور و دست بَسته مَرا به قَصر حافظ بُردند و مَرا چُنانِ بَرده ای به پای او اَنداختند .

گُفتَمَش : حافظا سَرَت به سلامت تومرا تَسکین دِه .

حافظ : محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار

گفتمش: بوسه های فراوانی نثار این دو کردیم افاقه نکرد

حافظ :اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش

ما را  زِ دَربار راندند ...


القصه :

سرتون رو درد نیارم ...  با کلی تمدیدات اساسی که برامون در نظر گرفته شده اگر  دانشگاه قبول نشیم با کلی منت و ارفاق  تازه باید بریم گوشه خیابون پفک فروشی ...خلاصه با توجه به سیل ابراض محبت اولیاء محترم خانواده ذوق مرگ شدیم و اجبرا" ادامه داستان رو براتون در اولین دفعه ایی که آپدیت کنم بعد از ک.ن.ک.و.ر (مردشور ریختشو ببرن) مینویسم بخدا اینقدر دلم تنگ میشه برای نوشتن که حد نداره ولی بلاخره باید از یه جایی برای جبران شروع کرد به قول حافظ :

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی 
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندانکه نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی

چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر آتش به ، هم دیده پر آب اولی


خوب همگیتون رو به خدای خوب می سپرم و امیدوارم هر چی اتفاق خوب هست براتون بیوفته و از گزند هر مالیخولیایی در اَمان باشید
فراموشی کار بچه های بدِ
نادون

:: داستانک ::

دوستانی که قسمت اول داستان رو نخودن از توی لینک کناری کش برن ...
< قسمت دوم >

کوکب خانوم درحالی که قابلمه غذا رو جا به جا میکنه داره زیر زبونی یه چیزایی با خودش میگه : سیاه بخت بشه هر کی هست - ایشاله بخور به زمین ... مرده شور ترکیبشو ببرن ایشاله تیکه تیکه بکنن قلمای پاشو جای عاج فیل ... اَه عاج فیل حالا کجا بود!! 

علی (پسر بزرگ کوکب خانوم) - چی میگی مامان ...؟! با کی هستی ...؟!

کوکب خانوم- سلام ...تو کی اومدی ؟!

علی- سلام - نیم ساعته ، باز چی شده ؟! باز رفتی جلسه خونه فاط مه خانوم اینا ..

کوکب خانوم- نه قربونت برم ... برای رعنا رفتن خواستگاری .

علی- کدوم رعنااااااا؟

کوکب خانوم- رعنا همسایمون دیگه !!!

علی- نه؟

کوکب خانوم- آره

علی- کی؟

کوکب خانوم- نمیدونم !

امیر (پسر تخس و کوچیکه کوکب خانوم) - مامان من گشنمه .

کوکب خانوم- زهر مار ...جون مرگ شده ... سلامت کو ...؟

                 - برو رختاتو در بیار بعد بتمرک تا غذا آماده بشه ...دستاتم بشور...

امیر-  دختری دیدم ... مو پریشون ، چشم قشنگ ، تیکه ایی بودش ، تیکه ای بودش...خوووووووووب میشورم

کوکب خانوم- لال بشی بچه که عینهو رادیو دو موج داری چرت و پرت میخونی

علی- مامان کی رفته خاستگاری رعنا . اونکه قصد ازدواج نداره فعلا" ...

کوکب خانوم-  ای ناقلا تو از کجا میدونی؟ من که میدونم ... خیالت راحت بو بردم کیه ولی موندم اونو چه به این غلطا ..حالا صبر داشته باش... تا بعد

 

 - خونه ی مرحمت خانوم اینا  -

تقی خان - (شوهر مرحمت خانوم) - چی عجب خانوم خانوما قدم رنجه کردن .. زود اومدید کو تا ساعت دو تا ما از سر کار بیایم

مرحمت خانوم - ااا... سلام تقی خان...خسته نباشید ... گفتم خونه چرا همچین یه جور دیگست ...نگو شما زود اومدید!

تقی خان -  آره ارواح خاک بی بی سکینه...(ننه مرحمت خانم) تو گفتی و من باور کردم...برو زبون نریز ناهار چی داریم بیار بخووریم کپه مرگمون رو بذاریم یه چرت بخوابیم
مرحمت خانوم - چشم

                    - آقا تقی برای رسول یه دختر پیدا کردم ماهه ماه.. از هر انگشت یه هنر میریزه ... بریم خاستگاری ... ؟!

رسول - (پسر مرحمت خانوم) - برای کی برای من...کی هست ننه؟

تقی خان - سلام عرض شد جناب ... ببخشید بی وقت مزاحمتون شدیم

رسول - سلام

مرحمت خانوم - برای تو پسرم ؟

تقی خان -  سلام و کوفت ...قیافشو ... بتمرک ببینیم باز چه خبره

              -  برای کی ؟!

مرحمت خانوم - برای رسولم...

تقی خان - نه برای هپلتون.

مرحمت خانوم - آقا تقی شما بهش بگید هپل دیگه از درو همسایه چه توقعی هست

تقی خان - آخه این به اصطلاح پسر شما هنوز نمیتونه زیرشلواریشو بکش بالا...نگاه کن جونه من...شلواراتون مده اونطوری میکشیدش پایین ... زیر شلواریاتونم مد شده باید حتما دم در ... آویزون باشه...جمع کنش هپل
              - دختره میپره از دستتا... این عزیز دوردونتون زن میخواد چیکار؟! یه فین کنه موهاش میریزه توی چشاش میخواد زن نگه داری کنه؟

مرحمت خانوم -  بچم قربونش برم چی کم داره از بچه های مردم ... خوش قد و بالا نیست که هست ... درس خونده نیست که هست ... خونه و زندگی نداره که داره... کار نداره که داره .

تقی خان - بله از بچه های مردم که حقیقتش به غیر یه کم جربزه و همت و غیرت چیز دیگه ای کم نداره. خونه و زندگی و کارم که باباش داره دیگه اکتفا میکنه ، نه؟ بسه دیگه تقی خان - غذا رو میاری کوفت کنیم یا بریم کپمون رو بذاریم ...

 

فردای اون روز توی صف نونوایی

مرحمت خانوم - سلام خواهر

کوکب خانوم - سلام ، چیه خواهر شنگولی ؟

مرحمت خانوم - هیچی خواهر . چرا شنگول نباشم. رسول دیروز اومده در گوشم میگه مامان من از یه دختری خوشم اومده چیکار کنم

کوکب خانوم - ااا ... چه جالب ( ای چشم سفید من که میدونم این آتیشا از گور تو بلند میشه)

مرحمت خانوم - آره خواهر ، منم بهش گفتم فدات بشم خجالت نداره خوب به من بگو... کیه  عروس گلم

کوکب خانوم - خوب ( فیش ...  پسر توو خجالت)

مرحمت خانوم - حدس بزن کی رو پسندیده ...

کوکب خانوم - چه حرفا من چه میدونم خواهر بگو خوب دیگه.

مرحمت خانوم - والا هر چی بهش بگم دختر فت و فراوونه ،‌ بند کرده میگه یا رعنا یا هیچ کس !

کوکب خانوم - نه ؟!

مرحمت خانوم - آره!

                   - من مودنم کجا این دختر رو دیده!؟

کوکب خانوم - (اونجای آدم دروغگو – اون دیده یا تو هول برت داشته چشم سفید) خوب من برم بعدا امیر رو میفرستم نون بگیره غذام رو گازه یادم رفته خاموشش کنم(یه داغی به دلت بذارم مرحمت).

مرحمت خانوم( در حال جیلزو بیلیذ کردن) - (هاه هاه...))))... سنگکوب کرد ... من مردم مگه تو بخوای دختر آقا نصرالله رو بگیری برای اون پسر تازه به دوران رسیدت ...)

                                                                                             
                                                                                                 ادامه دارد 

:: داستانک ::

امیدوارم داستان خوبی از آب دربیاد ...برای تغییر روحیه وبلاگ لازمه میتونید دنبالشو حدث بزنید میتونیدم ابراض نظر کنید :

<قسمت اول >
کوکب خانوم : سلامممم خواهر..... فیش.....از دست این مردای هیض...جون خواهر دیشب نشسته بودیم توی حیاط داشتیم با اقدس  ..دختر کبری خانوم - میشناسیش گیس بریده روکه...خوشگله بیشرف - سبزی خورد میکردیم...این گور به گور شده همایون پسر مش رحیم بقال سر کوچمون ذون کرده بود روی من هر چی از دور بهش میگفتم اخه فلان فلان شده اقدس اینه نه من...؟ خنگ خرفت 7 سال پشت کنکور مونده توی کتش نمیرفت که نیرفت میگفت(...تورو میخوام..تورو میخوام...دل من نازتو میخواد عزیزم....)

خلاصه اصغرخان اومد با دمپایی زد بهش و همایون یه جیغی کرد و در رفت نمیدونم اومده بود پی گوشت یا چشم چرونی ...گیر داد بود به هیکل 120 کیلویی من
مرحمت خانوم - راست میگی خواهر؟
کوکب خانوم : آره جون خواهر...دروغم چیه...!؟
مرحمت خانوم- بیا بریم تو کوکب جون. بیا بریم یه چایی بخوریم دردودلی بکن دلت باز بشه ...بیا...!!!
کوکب خانوم - نه فرنگیس الان اصغر میاد ناهار میخواد ...توله هاشم الاناست که از مدرسه فارغ بشن.
مرحمت خانوم - از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون  پریشب برای رعنا دختر آقا نصرالله خواستکار اومده بود
کوکب خانوم - نه...!!؟
مرحمت خانوم- آره؟؟؟
 به جون خواهر خدا رحمت کنه مادرشو اینقدر حرص این بچه ها رو خرد که آخر دق کرد و مرد.
کوکب خانوم- خوب حالا کی هست ..؟!
مرحمت خانوم - غریبه نیست ...خودیه میگن از خیلی وقت پیش خاطرشو میخواد ولی آقا نصرالله گفته : رعنا باید دیپلمشو بگیره تا بعد ...
کوکب خانوم - ولی اخه اون که میگن کسی دیگه رو دوست داره ..
مرحمت خانوم - کی رو ...؟؟؟!؟!
کوکب خانوم - چه میدونم خواهر ..توام سوالا میکنیا ...مگه من فزولم ... دیروز از عفت شنیدم که هواخواه داره ...
خوب من برم الاناست که صدای این جک و جونورا بلند بشه...
مرحمت خانوم - قربونت خواهر برو ...منم کلی کار ریخته سرم...
کوکب خانوم - کار چی ؟؟؟؟ خیره ایشاله ..؟
مرحمت خانوم- خیر خواهر..
کوکب خانوم - قربانت..
                                                                                            ادامه دارد ...

:: ای شعر ناسروده کجا گیرمت نشان؟! ::

من دل به غم تو بسته دارم ای دوست
درد تو به جـــان خسته دارم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکـــــــم
من نیــز دلی شکسته دارم ای دوست


بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی ، آنچه از غم هجران تو در جان من است

در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است

هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

درمان که کند مرا که دردم هیچ است


هر کاری کردم خوابم نبرد ...

نمی دونم چرا همچین که میخوای لالا کنی تازه یاد اون چیزایی که نمیخوای میوفتی ... بازم یادم اومد که نادونی داره بزرگ میشه ... بازم یادم اومدم باید دانشگاه قبول بشه ... باید پله های ترقی رو یکی یکی بره بالا ، باید یه کم چشماشو باز کنه درست ببینه ... و همه اینا انگاری  با بالاتر رفتن سن نادونی داره کل میندازه ....

دیروز (منظور همون ۲ ساعت پیش که میشه ساعت ۱۱:۳۰) داشتم اتاقم و ترتمیز میکردم. دلم گرفت ، پشت قاب عکسامو نگاه میکردم...

پشت یه تابلو نوشته بود : هادی – مشهد سال ۱۳۷۹ – نگی یادت نبودیم

پشت عروسک شاد و غمگین نوشته بودم : پارک ساعی – شهریور ۸۰– تا تونستیم با علیرضا با پولخرجی هامون جولون دادیم و ...

میدونید نادونی توی این ۲۲سال زندگانیش هنوز به اون چیزایی که میخواد نرسیده ولی باید برسه  ، به چه قیمتی به قیمت رد شدن از بهترین دورانهای زندگیش ...

میدونید بعضی اوقات که با یکی از دوستیای خوبم درد و دل میکنم ،میگم: اگر من صاحب زندگی بشم. بچه ای داشته باشم . از اون کوچولویش براش هر کاری بتونم میکنم تا وقتی حداقل به  نصف سن الان من که رسید هم زودتر بفهمه که چقدر دیر شده هم بفهمه چقدر زود میگذره هم بتونه تصمیم بگیره چی میخواد تا زودتر بهش برسه ... اون وقت دیگه شاید حسرت نخوره که یکان که هیچی دهگان سنش هم داره اضافه میشه .


ای نور ودل و دیده و جانم چونی ؟

وی آرزوی هر دو جهانم چونی ؟

من بی لب لعل تو چنانم که نپرس

تو بی رخ زرد من ندانم چونی ؟

 

ولی خوشحالم که تنها نیستم هم خدا (رو که نیست نه؟؟؟) رو دارم ،        هم تو رو دارم (زهی خیال باطل،نه؟)هم این همه دوستی خوب ... ولی نیاد اون روزی که بزرگ بشم و بگم بابا اون زمان هم گرم بودیم! چه حرفها میزدیم! چه کارا میکردیم ..وبلاگ نویسی ...؟؟؟ من!؟

:: شیطنت ::

سلام دوستان

توی پست قبلی یه کاریکاتور گذاشتیم که خیلی از دوستان ما رو با کاریکاتوریستش اشتباه گرفتن و شمشیرو  از رو بستن .

آقایون گفتن که خوب حقیقته البته به جز دو سه مورد که ایشاله دختر خانوما ازشون قدردانی میکنن و خانومها هم که خودتون بهتر میدونید . این پست رو به یه شعر ازآهنگی که من اونور سال شنیده بودم و نوشته بودم تا ازش استفاده کنم اختصاص میدیم ...

 

یه جورایی نازنین خیلی میخوامت حالیته

دل ما بدجوری افتاده تو دامت حالیته

خودمون بازیگریم ، بازی واسه ما درنیار

تا بگی ف میخونیم اند کلامت ، حالیته

اینقده ادا نیا ، اوقات ما رو تلخ نکن

بذار باشه زندگی بازم به کامت ، حالیته

همه این حرفا رو گفتم ، ولی راستش رو بخوای

بدجوری دیوونتم خیلی میخوامت ، حالیته

تو بگو ما رو زدی ، مام همه جا میگیم ، آره

خوش دارم خوش باشی تو خیال خامت ، حالیه

اون نگاهت اگه بیسته ،ما میگیریم بیست و یک

خودمون رو دو می خوابیم ، زیر خالت ، حالیته

نازنین دستتو خوندم ، نگو یارو ساده بود

نگو ما سوار بودیم اما طرف پیاده بود

یه وقت از رو سادگی فکر نکنی سیاه شدم

توی خلوت به خودت ، نگی چقد بلا شدم

 

میدونید دوستیای قدیمی منو تا حدودی میشناسن ولی در کل بگم من نمیخوام جناح سازی کنم هدفم از این پستهای قلقلکی اینه:

چون اکثر وبلاگ دوستیای خوب یا از غم و غصه هست یا ناراحنی و شکایت از طرف که قالشون گذاشته رفته ، پیش خودم گفتم حداقل ما تا به درد اون دوستان گرفتار نشدیمجیک جیکمون رو فراموش نکنیم

رونوشت :

      قصد هیچگونه جثارتی به هیچکدوم از دوستیای خوبم نداشتما (الکی)

:: کاریکاتور ::


نظرتون در مورد این عکس چیه ؟؟؟

                            

< قسمت دوم >

کوکب خانوم درحالی که قابلمه غذا رو جا به جا میکنه داره زیر زبونی یه چیزایی با خودش میگه : سیاه بخت بشه هر کی هست - ایشاله بخور به زمین ... مرده شور ترکیبشو ببرن ایشاله تیکه تیکه بکنن قلمای پاشو جای عاج فیل ... اَه عاج فیل حالا کجا بود!! 

علی (پسر بزرگ کوکب خانوم) - چی میگی مامان ...؟! با کی هستی ...؟!

کوکب خانوم- سلام ...تو کی اومدی ؟!

علی- سلام - نیم ساعته ، باز چی شده ؟! باز رفتی جلسه خونه فاط مه خانوم اینا ..

کوکب خانوم- نه قربونت برم ... برای رعنا رفتن خواستگاری .

علی- کدوم رعنااااااا؟

کوکب خانوم- رعنا همسایمون دیگه !!!

علی- نه؟

کوکب خانوم- آره

علی- کی؟

کوکب خانوم- نمیدونم !

امیر (پسر تخس و کوچیکه کوکب خانوم) - مامان من گشنمه .

کوکب خانوم- زهر مار ...جون مرگ شده ... سلامت کو ...؟

                 - برو رختاتو در بیار بعد بتمرک تا غذا آماده بشه ...دستاتم بشور...

امیر-  دختری دیدم ... مو پریشون ، چشم قشنگ ، تیکه ایی بودش ، تیکه ای بودش...خوووووووووب میشورم

کوکب خانوم- لال بشی بچه که عینهو رادیو دو موج داری چرت و پرت میخونی

علی- مامان کی رفته خاستگاری رعنا . اونکه قصد ازدواج نداره فعلا" ...

کوکب خانوم-  ای ناقلا تو از کجا میدونی؟ من که میدونم ... خیالت راحت بو بردم کیه ولی موندم اونو چه به این غلطا ..حالا صبر داشته باش... تا بعد

 

 - خونه ی مرحمت خانوم اینا  -

تقی خان - (شوهر مرحمت خانوم) - چی عجب خانوم خانوما قدم رنجه کردن .. زود اومدید کو تا ساعت دو تا ما از سر کار بیایم

مرحمت خانوم - ااا... سلام تقی خان...خسته نباشید ... گفتم خونه چرا همچین یه جور دیگست ...نگو شما زود اومدید!

تقی خان -  آره ارواح خاک بی بی سکینه...(ننه مرحمت خانم) تو گفتی و من باور کردم...برو زبون نریز ناهار چی داریم بیار بخووریم کپه مرگمون رو بذاریم یه چرت بخوابیم
مرحمت خانوم - چشم

                    - آقا تقی برای رسول یه دختر پیدا کردم ماهه ماه.. از هر انگشت یه هنر میریزه ... بریم خاستگاری ... ؟!

رسول - (پسر مرحمت خانوم) - برای کی برای من...کی هست ننه؟

تقی خان - سلام عرض شد جناب ... ببخشید بی وقت مزاحمتون شدیم

رسول - سلام

مرحمت خانوم - برای تو پسرم ؟

تقی خان -  سلام و کوفت ...قیافشو ... بتمرک ببینیم باز چه خبره

              -  برای کی ؟!

مرحمت خانوم - برای رسولم...

تقی خان - نه برای هپلتون.

مرحمت خانوم - آقا تقی شما بهش بگید هپل دیگه از درو همسایه چه توقعی هست

تقی خان - آخه این به اصطلاح پسر شما هنوز نمیتونه زیرشلواریشو بکش بالا...نگاه کن جونه من...شلواراتون مده اونطوری میکشیدش پایین ... زیر شلواریاتونم مد شده باید حتما دم در ... آویزون باشه...جمع کنش هپل
              - دختره میپره از دستتا... این عزیز دوردونتون زن میخواد چیکار؟! یه فین کنه موهاش میریزه توی چشاش میخواد زن نگه داری کنه؟

مرحمت خانوم -  بچم قربونش برم چی کم داره از بچه های مردم ... خوش قد و بالا نیست که هست ... درس خونده نیست که هست ... خونه و زندگی نداره که داره... کار نداره که داره .

تقی خان - بله از بچه های مردم که حقیقتش به غیر یه کم جربزه و همت و غیرت چیز دیگه ای کم نداره. خونه و زندگی و کارم که باباش داره دیگه اکتفا میکنه ، نه؟ بسه دیگه تقی خان - غذا رو میاری کوفت کنیم یا بریم کپمون رو بذاریم ...

 

فردای اون روز توی صف نونوایی

مرحمت خانوم - سلام خواهر

کوکب خانوم - سلام ، چیه خواهر شنگولی ؟

مرحمت خانوم - هیچی خواهر . چرا شنگول نباشم. رسول دیروز اومده در گوشم میگه مامان من از یه دختری خوشم اومده چیکار کنم

کوکب خانوم - ااا ... چه جالب ( ای چشم سفید من که میدونم این آتیشا از گور تو بلند میشه)

مرحمت خانوم - آره خواهر ، منم بهش گفتم فدات بشم خجالت نداره خوب به من بگو... کیه  عروس گلم

کوکب خانوم - خوب ( فیش ...  پسر توو خجالت)

مرحمت خانوم - حدس بزن کی رو پسندیده ...

کوکب خانوم - چه حرفا من چه میدونم خواهر بگو خوب دیگه.

مرحمت خانوم - والا هر چی بهش بگم دختر فت و فراوونه ،‌ بند کرده میگه یا رعنا یا هیچ کس !

کوکب خانوم - نه ؟!

مرحمت خانوم - آره!

                   - من مودنم کجا این دختر رو دیده!؟

کوکب خانوم - (اونجای آدم دروغگو – اون دیده یا تو هول برت داشته چشم سفید) خوب من برم بعدا امیر رو میفرستم نون بگیره غذام رو گازه یادم رفته خاموشش کنم(یه داغی به دلت بذارم مرحمت).

مرحمت خانوم( در حال جیلزو بیلیذ کردن) - (هاه هاه...))))... سنگکوب کرد ... من مردم مگه تو بخوای دختر آقا نصرالله رو بگیری برای اون پسر تازه به دوران رسیدت ...)

                                                                                             
                                                                                                 ادامه دارد 

     

:: از اشعار جناب نادونی ::

 

در حاشیه دفتر مشقت به کرار نوشتم
این شوق هوس نیست ،
                                 که هر روز
خود به قربانی چشمان تو من ،
                                       می آیم .

BABA TO Akhareshii


به خاطر دلم شده یه شب بیا به خوابم
برای لحظه ای شده بیا بمون کنارم
نکنه یه روز بری سفر، بری یه روزی بی خبر
دلم میگیره نازنین ، بیا منو با خود ببر
هر چی بخوای همون میشم ، برات میمونم همیشه
اگه بگی دوسم داری ، هر چی بخوای همون میشه

امروز خیلی خیلی خوشحال شدم با نادونی تماس گرفتی..اگه بدونی چقدر دلم تنگ شده بود برای صدای خوشگلت..بابا چقدر آروم میحرفیدی ... صدا نمیومد دیگه...شاد ببینمت همیشه جوجــــــــــــویی من
دوست دالم هوالتا 

دستنویس شماره ۲ :

دیگه بدتر از این که ... یه روز بارونی بزنی بیرون بدون چتر ، به هزار زحمت از هر چی بالکنه استفاده کنی تا خیس نشی ... از دست حرکت ماشینا هزار بار جفتک چهار گوش بزنی توی خیابون که یه وقت آب نپاشن به لباسات ... از اتفاقایی که برای جلوییت میوفته درس عبرت بگیری و حواستو شیش دنگ بدی به اینکه کدوم یکی از سنگ فرشای توی پیاده رو تنش میخاره و هوس کرده روی شلوار و کتونیت تگری بزنه تا پیشگیری قبل از وقوع حادثه کرده باشی ... بعد بیای زیر پل سدخندان به هزار امید و آرزو ،  فیس مرتب بودن سر و وضعت رو بدی ، چپ بری راست بیای به هیچ کی هم محل نذاری تا طرف قدم رنجه کننو بیان ... بعد با گذشت زمان با سر و گوش جنبیدن بعضیا ، توی آسمون ، واحد هفتمه خونه ی یه مریخی برای خودت جشن بگیری . بعد از گذشت 45 دقیقه که دیگه ناامید شدی و قیافت کوپه کسایی شده که حتی انتخاب هفتم دانشگاه هم نتونسته آبروشون رو بخره ... میخوای یه جوری خودتو گم و گور کنی ، میبینی از دور یه آشنا داره میاد همین که داری به سمتش میری از سقف پل سدخندان هولوپ آب میریزه ، نه روی موهات که بتونی با یه دست کشیدن قاعله رو بخوابونی ...نه روی صورتت که بتونی آب بکشی ... نه روی کتونی که حداقل بشه انداخت گردن شهرداری ... دقیقا" میوفته روی لباس سفیده که از هفته پیش دادی اتوشوئیو با کلی سفارش کردن برای امروز بهت تحویل داده ..دقیقنم کجا؟! سمت راست سینه تا قشنگ بتونه برای خودش به طرفت دهن کجی کنه . بعدشم همچین که میری جلو تازه بفهمی کی رو دیدی . کسی که اگر صدبار باهاش قرار ملاقات بزاری نمیتونی احساس کنی که میتونی یه کم باهاش صمیمی باشی و اونقدر خوشتیپه که باید از دستش فراری باشی ... وقتی وارد کلاس میشه از ترس اینکه یه جوری خودشو مثه سیریش بچسبونه بهت ، میری کنار چاق ترین فرد کلاس میشینی و به هر نحو ممکن سعی میکنی برای آخرای کلاس یه جوری بپیچونیش تا از بهانه خوردن یه آبمیوه بعد از کلاس میچسبه گرفته تا هم مسیر بودن راه خونه موی دماغت نشه . بعد از این همه تاخیر طرف مقابلت ، عالمو آدمو قسم میدی که ای خدا طرف که نیومده پس یه جوری به دلش بنداز این دفعه رو بیخیال بشه یه جورایی محل سگم بهمون نذاره ! اصلا" نیاد سر قرار ، تا بلکه یه جوریی از دست کسی که شاید اگر تاریخچه ادبی کلمه ی خز رو بخوایم پیدا کنیم یه جورایی به آب و اجداد ایشون هم بر میخوریم اصلا" ناخواسته بهم ربط پیدا میکنن . لوپه کلام قصر در بریم . وگرنه باید داغ این که بتونم توی این وضعیت ! جلوی این موجود ! با داشتن این تیریپ خیلی آب کشیده جواب سلام طرف رو هم بدی ! عمرا"...... دیگه بدتر از این ....

:: دستنویس شماره ۱ ::

همچین هول میدادن همدیگرو که یکی ندونه فکر میکنه زلزله شده دارن از جون خودشون دفاع میکنن و یه پا قرض کردن تا از معرکه فرار کنن . اینقدر وایستادم تا همشون به مرادشون رسیدند و رفتن بالا ...من تالاپ و تولوپ رفتم بالا ... حالا بگو با اون همه وسایل چه جوری از بین این همه جمعیت که به خون همدیگه تشنن رد بشم برم خودم به وسط اتوبوس برسونم ... خندم میگیره سعی میکنم ذهن بندگان خدا رو بخونم ...  

پیر مرد - الهی شکرت ... چرا یکی پا نمیشه من بشینم ... بذار یه چندتا سرفه کنم ... نه اینطور نمیشه بزار به این جوون بگم این ادرس کجا میشه برام بخون من چشسمام خوب نمیبنه تا شاید جرقه ای زده باشم برای عکس العملش ...  

مرد میان سالی که ایستاده - اینقدر خودم میزنم بهش تا حالش گرفته بشه . فکر کردی برای من که خیالی نیست نتونستم بشینم ولی کوفتت میکنم این آرامش و اعصاب خوب رو ...  

مرد میان سال تری که نشسته - هه هه کور خوندی به خیالت توی این کیسه ها چیه یه مشت بادمجونو ، سیب زمینی و ، پیاز ...اینقدر بزن با پاهات تا پاهات چلاغ بشه...  

جوونی که نشسته و به پیر مرد نگاه میکنه - بزار به بهانه کمک به این پیرمرده پاشم بعد برم اون عقب یه دیدی بزنیم شاید یکی از ما خوشش اومد.  

پسر نوجوانی که کلاسور من به بازوش میخوره :

نادونی - ببخشید .

پسرک - خواهش میکنم...:::((ایشاله کلاسورت توی سرت خورد بشه ... ع..و.....ض...ی داری میری ته اتوبوس چه خبره مگه بتمرک اینجا دیگه)):::...  

یه دفعه اتوبوس میزنه رو ترمز و همه فکرام  میریزه بهم ... صدای داد و بیداد که بلند میشه...

مرد میان سال - آقا این چه وضع رانندگیه...

مرد میان سال نشسته - گندشو در اومردین ...آقا برو اونطرف تر دیگه همه خریدامو له و لورده کردی..

مرد میان سال- زیاد ناراحتی پاشو ُمگه کوری نمیبینی جا نیست .

پیرمرد - پسرم اشگال نداره باید جای من بشینید من ایستگاه بعد پیاده میشم.

مرد جوان - پیرمرد داری پامیشی خوب خودم میشینیم دیگه ... 

پسرک جوان هم از فرصت استفاده میکنه با کوله پشتیش میزنه توی سینه ی من ... :::(بخور نوش جونت):::

راننده - چه خبرتون خوب جلویی زد رو ترمز ...اصلا ماشین خرابه
اتوبوس رو کنار خیابون نگه میداره در این میان من و چند نفر دیگه از مسافرا پیاده میشم و صدای داد و فریاد هنوز هست ...