.

.

:: برای تو ::

من به حال دل گریه می کنم

دل به حال من خنده می کند

سر شبِ ، هر کاری میکنم خوابم نمیبره ... دوباره ICC داره غریبانه رو نشون میده یکی از فیلمایی که من از تهِ تهِ دلم ، از خیلی خیلی قدیم تَرا دوسش داشتم ... میدونی هر موقع این فیلم رو نگاه میکنم ته دلم ضعف میره .

انگار قلبم افتاده روی زمینُ (و دو تا دست بچه گونه لطیف، دائما" انگاری یخ توی دستش گرفته و از توی دستش سر میخوره باهاش بازی میکنه ، بدجوری ته دلم سبک میشه ... )گریم میگیره ، نمیدونم ... نمیدونم چرا اینقدر این فیلم رو دوست داشتم از اون قدیما این فیلم رو دوست داشتم ... بارها دیدمش و بارها گریه کردم. بارها این حال خوب بهم دست داده ... ولی از خیلی نزدیک ترا وقتی این فیلم رو نگاه میکنم ، یاد تو... یاد خودم... یاد شروعمون... یاد خیلی چیزا میُوفتم...یاد خیلی از قشنگی ها و به همین خاطرِ که این فیلم رو باور دارم ...

میدونی خیلی وقتا که دلم میخواد از ته دل بزنم زیر گریه نمیتونم ، مثلا" مادربزرگم که فوت کرد هر کاری کردم یه قطره اشک از چشمم نیومد با اینکه تنها مادربزرگم رو دیگه نداشتم، ولی وقتی این فیلم رو نگاه میکنم مثه یه رود از چشمام اشک سرازیر میشه ...

نه ! نمیخوام مثه تو فیلما برات حرف بزنم

نمیخوام دوباره حرفامو از سر بگیرم ...

نمیخوام گُنده گُنده حرف بزنم چون بَلد نیستم ...

نمیخوام دوباره بگم که دلم برای چیُ و برای کیُ و چه جوری قیری بیری رفتِ ...

ولی دیگه این حال و ازم نگیرُ و بذار با خودِ خودت،تقسیمش کنم....

میدونی برام خیلی چیزا مهم هست و مهم تر هم میشه ولی گاهی اوقات مجبورم این مهم بودن ها رو نشون ندم ...

من اون چیزایی که میگم نیستم ،هستمُ و اون چیزایی که دوست دارم باشم ، نمیشم . نگو اینطور نیست که خیلی وقته خودم و شناختم...

نمیخواستم قَهر کرده باشم باهات ، بخدا که نَه ...

 چقدر دوست داشتم حتی تا صبح پیشت باشم ،کنار تختِت ، به عنوان یه دوست یا هر کسی که تو بخوای ،چه برسه به تلفن ...

ولی...

 بودم کنار تختم و تا صبح، من بیدار و تو خواب بودی ...

خیلی وقتا سعی کردم ازت بدم بیاد تا راحت تر بتونم ازت دور بمونم ولی هر بار نزدیک تر و نزدیک تر و نزدیک تر شدم ... خیلی وقتا بُل گرفتم از حرفات تا بتونم عادت کنم ولی هر بار  زمین خوردم و زمین خوردم و زمین خوردم ...

نمیدونم این حس لعنتی چیه که بعضی وقتا دائما" روی هر موج آشنا و ناآشنایی توی سرم یادآوری میکنه که من هستم و کور خوندی که دست از سرت بردارم ،

نمیدونم ،

دوست داشتن نیست !

که اگر بود اینقدر اذیت و آزارم دامَنِت و نمیگرفت .

ولی بعضی اوقات بهترین حِسیه که توی خودم سراغ دارم ...

جوری میشه که برات شعر میخونم تا بدونم که تُرو دارم ،

به هوا دیدنت میرم لباسای جدید میخرم ...

ذوق میکنم به همه بگم که باهم حرف زدیم و چی گفتیم و چقدر خوش گذشته بهمون ...

عشق میکنم که بلند بلند ترانه هایی رو که تو دوست داری بخونم و بگم که ...

حال میکنم که رفقا بهم بگن فلان جا رو کردی پاتوق خودت و ...

خیلی خوبه ...خیلی خوب ...

امشبم هم با تو گذشت ...

ایشاله حالت هرچه زودتر خوب بشه ... سخته خونه نشینی . بی حوصله میشی ، کلافه میشی ولی همین که از دست اون درد لعنتی خلاص میشی عالیه ... یه کم بیشتر تحمل کن و بدون که من هستم ...

اگه ترو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش

اگه تویی اونکه فقط دلم میخواد منو ببخش

منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو می شمرم

منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوست دارم

از طرف : دردسر همیشگی

:: درد و دل ::

سلام به بزرگترین بزرگوار شناسُ و ناشناس .

گاهی اوقات میگم اگر از تو بزرگوار هم یه قاب عکس پیش روم بود ... باید کُور میشدم تا یه وقتی چشمم توی چشمت نیوفته ... اگر سگ ترین سگِ دنیا بودم باید قبول می کردم که بزرگترین سنگ دنیا هم برام کوچیکه وقتی میام در خونت ولی چه کنم که تو بزرگوار خدایی و من قرار ادم باشم  .

گاهی اینقدر مرگ رو دوست دارم که حَد نداره ولی جرعت ندارم چون از همین الان خودمو توی بزرگترین دیگ عذاب تو میبینم . استحقاقشو که نداشتم ولی ...

بزرگوار تو که این همه دادی ،دادی ،دادی ... جرعت رو هم میدادی ، آدم اینقدر بُذدِل آفریدی برای کجای کار !

بازم بگو ملائکت بیان پرده حجاب بِکِشن روی من ....

بازم خطاب کن به ملائکت که این کار خصوصی با من داره ولی من خیلی وقته دیگه کُمیل نمی خونم!

من خیلی وقته نماز نمی خونم!

من خیلی وقته سرم  رو بالا نگرفتم که یه وقت نشنوم کجای آسمونم و صدای کی داره توی گوشم میگه بد نکن

بازم بگو برمیگردم ...

بازم بگو گناه کاره ولی برمیگرده ...

دیگه نمیتونم!

دیگه نمی خوام طرفم و بگیری!

دیگه از این همه از دور دوست داشتنات و هوامو داشتنات

 پیش روم بی محلی کردنات ...

چی بگم خسته شدم ....بگم بدم اومده ... بخدا دلم می سوزه به حال تو بزگوار ... تاکی میخوای جُورِ منو بِکشی

به خودت قسم خستم

خستم ...

خستم ...

میدونی !

میدونی گاها میترسم حتی توی نوشته هام تو خطابت کنم ...من اگر برای این همه بزرگواریت اَجری گذاشته بودم که اینجور توی لجن دست و پا نمیزدم چه برسه که تو خطابت نکنم و بگم بزرگوار

نمیدونم یعنی استحقاق مرگ رو هم ندارم یا می ترسی اونجا هم لجن زار درست کنم

باشه

باشه

 

بازم اون دور دورا وایسا بگو کاریم نداشته باشن …

بگو هواشو داشته باشین!

بگو بازم هوایی شده!

بگو به حرفاش گوش نکنید خودم به گوشَم ببینم چی میگه

ولی تا کی ... ؟!

بذدل ترین هستم وَگرنه میدونستم چیکار کنم با خودم !

حیف که هیچیم مال خودم نیست وگرنه یه آتیش سوزی راه مینداختم که نگو...

اول از چشمام شروع میکردم …

دوم از این سینه …

شنیدم چقدر ملائکت روفرستادی برای یه وجب خاک !

دردم از کجاست به خودت قسم نمیدونم ولی همچین سینَم میسوزه که نمیدونم

بَدِ آره که ندونی توی دنیا برای چی اوردنت و قراره اگه بری اونجا برای چی ببرنت ... نه حرفم اومدنم و رفتنم که نیست ...

حرفم اینه ازم چی میخواستی ...

که چیکار کنم  ...

یعنی روی منم حساب کرده بودی !؟

یعنی الان داری بازم طرف منو میگیری ؟!

دیگه نمیخوام هوامو داشته باشی 

بگو سنگم بزنن ...

 

::۳/۱::

تکرار میکنم حرفهای قدیمی را

" خود کرده را تدبیر نیست "

تو نمیدانی !

تفاله ی بدبوئیست که هر روز نوشخوار میکنم.
 

:: دلم گرفت ای دوست،هوای گریه با من ::

تلخترین تلخیِ دنیام

تو مثِ قندی و شیرین

من مثِ رنگِ دو روئی

رنگِ حرفای تو زرین

 

اگه این روزا شکستم

یا که حرفم و نمیگم

تیغِ تیزی تو گلومِ

ترسم از اینِ ببینم

 

ببینم آخرِ چشمات

آخر ذلالِ حرفات

رو کنی به من،بگی تو

باز زدی نیش،توی حرفات

 

مگه تو مال من هستی؟!

یا که از جنس من هستی؟!

یه سوال گنگ و مبهم !!!

پس چرا به پام نشستی؟!

 

مگه من مال تو هستم؟!

پا به پای تو می رقصم؟!

یه سوال گنگ و مبهم!!!

پس چرا به پات نشستم؟!

 

من شاید برات همینم

تلخ تر از همیشه،هروقت!

دورتر از همیشه،هرجا

نیش حرفام رو تنت هست!

 

شایدم اینا بهانست

همه حرفامم ترانست

ولیکن فرار نکردم

روده ی راس،تو دلم هست

 

خودمم بریدم از بس

این ترانه رو شنیدم

هر چی گشتم،نتونستم

بونه ی جدید بیارم