مجید مظفری (جام جم - چهارشنبه 14 دیماه 84) : کوهنوردی توی برف و مه در حال کوه نوردی در شب از کوه به سمت پایین سقوط میکنه...
در کش و قوصی خودش رو به جایی که طناب رو بسته بوده میرسونه و و با تمام توان درخواست کمک میکنه ،نوری مانند جذبه ای الهی منجلی میشه و رو به سوی اون میگه:
آیا به قدرت پروردگارت ایمان داری؟
کوهنورد در جواب میگه بله.
صدا از اون میخواد که طنابی که خودش رو به اون بسته رو توی اون برف و سرما و کولاک که کسی صدای کمکش رو نمیشنوه رو پاره کنه...
اما کوهنور شاید به خاطر ضعف ایمانش این کار رو نمیکنه و امتناع میکنه از بریدن طناب!
صبح روز بعد ،امداد ،کوهنوردی رو که در فاصلهء نیم متری از سطح زمین یخ زده بود رو پیدا میکنند.
وقتی بجهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده بکنجی نشست و گریان همی گفت : مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی ...
چه خوش گفت زالی بفرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی درین روز بر من جفا
که تو شیر مردی و من پیر زن
دل من حجم حقیری ست خیال تو بزرگ !
کی رسد فصل دل انگیز وصال تو بزرگ !؟
ای شب نقرهای حسرت دریا که شدهست
ماه در برکهی چشمـان زلال تو بزرگ !
نام تو با پر و پرواز چنان همراه است
کاسمانها شده از وسعت بال تو بزرگ !
می دود کودک خورشید به استقبالت
می شود آینه از شوق جمال تو بزرگ
ای غــــزلبرکهی اندوه زلال تو بلیغ!
دل من حجم حقیری ست خیال تو بزرگ !
غزل بالا از امین شیرزادی هست که تقدیم میکنمش به عزیز ترینم ،که این غزل رو هم از وبلاگی که امروز پیدا کردم و یک منبع بزرگ اطلاعاتی غزل هست ،که خیلی خوشم اومد ازش و دست مریزاد میگم به تلاش و کوشش فرهاد صفریان ...
گفتم حداقل شماها هم بدونید و سری به این بلاگ بزنید ،فرهاد صفریان الان توی این وبلاگ می نویسه (روح تکانی)و به کار خودش توی وبلاگ غزل معاصر خاتمه داده....