.

.

:: ک.ن.ک.و.ر ::

واین بار با کوله باری تجربه در زمینه خداحافظی و مثه اینا که خونه کدخدا راشون نمیدن سروته کردن و برگشتن آمدم ( چه توصیف شاعرانه ای) از طرف ستاد پشتیبانی از فرزندان خانه ی پلاک 149 (یعنی پدر و مادر نازنین) دستور صریح رسید که کمپلت هر چی فیش ، سیم و دوشاخه ای که به نحوی با کامی (کامپیوتر) در ارتباط هست از پریزهای محترم بیرون کشیده بشه و بذارم تا مخ دوستان گرامی یه مقدار هوای خنک بخوره تا اینجوری آمپر فیش تلفن هم که شدیدا بالا رفته خونوک بشه و پایین بترپره ...


هر چه بدانها گفتم : آیا چُنین است  . مرا که در آغوش گرم کامی خُو گرفته ام ز او برانید ، چه سنگدلهایی ...

گفتند : آری خَلایِق هَر چِه لایق

گفتم : آخَر این چِه کاریست ؟! گویی شُما جان از تَنَم بِستانید .

گفتند: مَرگِ با عِزَت بِه از زندگی با ذِلت .

گفتم : مادر تُرا یارای سُخَن گُفتن با پِدَر هست ، تو خامش کُن .

گفت : رُستَمَم این چُنین نَتوان کَرد

رَنجُور و دست بَسته مَرا به قَصر حافظ بُردند و مَرا چُنانِ بَرده ای به پای او اَنداختند .

گُفتَمَش : حافظا سَرَت به سلامت تومرا تَسکین دِه .

حافظ : محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار

گفتمش: بوسه های فراوانی نثار این دو کردیم افاقه نکرد

حافظ :اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش

ما را  زِ دَربار راندند ...


القصه :

سرتون رو درد نیارم ...  با کلی تمدیدات اساسی که برامون در نظر گرفته شده اگر  دانشگاه قبول نشیم با کلی منت و ارفاق  تازه باید بریم گوشه خیابون پفک فروشی ...خلاصه با توجه به سیل ابراض محبت اولیاء محترم خانواده ذوق مرگ شدیم و اجبرا" ادامه داستان رو براتون در اولین دفعه ایی که آپدیت کنم بعد از ک.ن.ک.و.ر (مردشور ریختشو ببرن) مینویسم بخدا اینقدر دلم تنگ میشه برای نوشتن که حد نداره ولی بلاخره باید از یه جایی برای جبران شروع کرد به قول حافظ :

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی 
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندانکه نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی

چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر آتش به ، هم دیده پر آب اولی


خوب همگیتون رو به خدای خوب می سپرم و امیدوارم هر چی اتفاق خوب هست براتون بیوفته و از گزند هر مالیخولیایی در اَمان باشید
فراموشی کار بچه های بدِ
نادون