.

.

:: داستانک ::

امیدوارم داستان خوبی از آب دربیاد ...برای تغییر روحیه وبلاگ لازمه میتونید دنبالشو حدث بزنید میتونیدم ابراض نظر کنید :

<قسمت اول >
کوکب خانوم : سلامممم خواهر..... فیش.....از دست این مردای هیض...جون خواهر دیشب نشسته بودیم توی حیاط داشتیم با اقدس  ..دختر کبری خانوم - میشناسیش گیس بریده روکه...خوشگله بیشرف - سبزی خورد میکردیم...این گور به گور شده همایون پسر مش رحیم بقال سر کوچمون ذون کرده بود روی من هر چی از دور بهش میگفتم اخه فلان فلان شده اقدس اینه نه من...؟ خنگ خرفت 7 سال پشت کنکور مونده توی کتش نمیرفت که نیرفت میگفت(...تورو میخوام..تورو میخوام...دل من نازتو میخواد عزیزم....)

خلاصه اصغرخان اومد با دمپایی زد بهش و همایون یه جیغی کرد و در رفت نمیدونم اومده بود پی گوشت یا چشم چرونی ...گیر داد بود به هیکل 120 کیلویی من
مرحمت خانوم - راست میگی خواهر؟
کوکب خانوم : آره جون خواهر...دروغم چیه...!؟
مرحمت خانوم- بیا بریم تو کوکب جون. بیا بریم یه چایی بخوریم دردودلی بکن دلت باز بشه ...بیا...!!!
کوکب خانوم - نه فرنگیس الان اصغر میاد ناهار میخواد ...توله هاشم الاناست که از مدرسه فارغ بشن.
مرحمت خانوم - از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون  پریشب برای رعنا دختر آقا نصرالله خواستکار اومده بود
کوکب خانوم - نه...!!؟
مرحمت خانوم- آره؟؟؟
 به جون خواهر خدا رحمت کنه مادرشو اینقدر حرص این بچه ها رو خرد که آخر دق کرد و مرد.
کوکب خانوم- خوب حالا کی هست ..؟!
مرحمت خانوم - غریبه نیست ...خودیه میگن از خیلی وقت پیش خاطرشو میخواد ولی آقا نصرالله گفته : رعنا باید دیپلمشو بگیره تا بعد ...
کوکب خانوم - ولی اخه اون که میگن کسی دیگه رو دوست داره ..
مرحمت خانوم - کی رو ...؟؟؟!؟!
کوکب خانوم - چه میدونم خواهر ..توام سوالا میکنیا ...مگه من فزولم ... دیروز از عفت شنیدم که هواخواه داره ...
خوب من برم الاناست که صدای این جک و جونورا بلند بشه...
مرحمت خانوم - قربونت خواهر برو ...منم کلی کار ریخته سرم...
کوکب خانوم - کار چی ؟؟؟؟ خیره ایشاله ..؟
مرحمت خانوم- خیر خواهر..
کوکب خانوم - قربانت..
                                                                                            ادامه دارد ...