.

.

::: دریاب مرا :::


باز زده به سرم
چه زدی
اوخ اوخ اوخ
دلام
دوبید؟!
داترتونم دنهایی
تسمیم گرفطم اصباب کشی تونم
بچح های طحرانی هل کصی اتلاع داله که توجا مهیط برای اینطرنت میفروشن (اینا که بصورت ابنماه یکساله و چند ساله هستا )... بخدا دصت نیاذ به صوی سماها دلاز کلدم ... میخوام یح محیط مصتغل برای خودم داسطه باسم لفتا همکالی کتید بی زهمت ....مصه اون دفحه نسه که دل مولده چخوف اصلا هیچ کدوم جواب ندایدا یعنی یعنی جواب دادینا ولی دل مولد کتاباش یه نخدم به ما چیزی نماصیدس  حالا لفت کنیدو همکالی کنید ...
میخوام یه وبلاگ با پسوند داط کام راه بندازم و مصتقل کار کنم چون برنامحه جدید ریخطم طو تلم ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به زبان ساده :
از دوستان کسانی که ساکن تهران هستند برام آدرس جایی رو که اگر احیانا بلدید که میتونم محیط برای وبلاگ بخرم برام بذارید
صمیمانه متشکرم (نادونی بلده تیریپ شخصیتم حرف بزنه ها ...دیدید)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همیشه آخرا تابستون من خستم
همیشه خسته میشم از این سکوتی که توی کوچه ها بساط کرده
خسته میشم از این ...
 کاش مهر بیاد زودتر
خسته شدم از این تابستون هوای اون روزا رو دارم تو سرم ...
دلم برای پاییز تنگیده
خوشا پاییز و خش خش برگا

                       
لطفا سریع نسبت به پست عکس العمل نشون بدید البته بی زحمتا
قولبونتون
تاتا

مرده شور این سازمان سنجش رو ببرن !!!
اه...پس کی میخواد جوابای کنکور بیادش
دیگه داره کفرم در میادشا
....


خوب این آپدیت چیزایی که توی سایت دوستان خوندم براتون مینویسم چون من که کلی حال کردم باهاشون ... و از طرفی خودم اینقدر تیریپ شاکی ام که حس نوشتن و نطق کردن و ندارم

رضوان :
آدمها…همه آدمها خوبند مگر آنکه خلافش ثابت شود و یا به قول بعضیها بهتر است بگوییم ، همه آدمها بد هستند مگر آنکه خلافش ثابت شود.


 ۱

" یکی از ما "

 

از ما

     یکی

          حتماً-

                             اینجا نیست .

یکی از ما ،

                      یا من ، یا تو .

تویی

     اگر آنکه نیست ،

چگونه پس

                      با منی

                      در خلوتم

                      زیر انگشتانم

                      بر زبانم .

اگر انکه نیست

                      باری

                           منم ،

پس چگونه با توام

                                            در خلوتت

                                            زیر انگشتانت

                                            بر زبانت .

حقیقت

        آنست شاید

کاینجا نیستیم

        هر دو نیز،

من آنجایم

             که تو

و تو آنجایی که من .

اینسان روانیم سوی هم .

تو

   نزد من ،

من سوی تو .

و ... سالی است چند ،

که ما را

         دیداری

                            مقدر نیست(بارویر سواگ)
۲
چاقو

زندان ها را گشوده اند

کسی اما بیرون نیا مد .

جمعی خود را با آرزو ها یشان به دار کشید ند.

دیگرانی در زیر دیوارها چال گشته ا ند

دیگر ، امکانی برای آفرینش پر چم و کلیسا نیست .

 

جمعی شا نه با لا می اندا زند و دست می تکا نند

دیگرانی اخم و تَخم می کنند و به پیشا نی می گیرند

و دیگر ،

آنکس که چشم به من دو خته است ،

چشم به راه من نیست .

درو نی از زندگی نیست .

تا بش ها ،تمام ، کج گشته اند

اشک چشم ، آب نیست

چا قو است .( میر چا دینسکو رامنی)

قربنونتون
تاتا

امروز دو تا حرف هست :
یکی در مورد نویسنده ای که در به در دارم در موردش اطلاعات کسب میکنم چون دوست دارم در موردش بدونم و کتاباش ، فیلمنامه هاش و مطالبش رو بخونم .
چون یه دید خوسگل دارم پیدا میکنم توی حرفاش و دوم شعری هست که نوشتم از خودم
 
 .:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.

 

باز در کمین آرزوهایت

بال و پر کرده ایی باز و انگاری ، 

طعمه ایی ز دور می آید  

وای او ... 

ز جان او دگر چه می خواهی!؟

 

 نوبری برای چشمانی ،  

هیض دزدی نگاه دختران هستند

خوش خیالی توبه اش مرگ است 

کم بگو جنگل و رود و تنهایی 

این شناگران به توبه می خندند .

 

باز سینه چاک دادم ، استخاره پایم بست 

باز چون تو پرسیدی از خموشی من علت

چون نباشد اذن گفتن پاسخ 

از گذشته ها ندامتی آمد بر نوک زبان من بنشست .

 

 من به درد تو دچار افتم

تو ... به درد من لج کن

توبه گر نمیکنی از پیش

توبه مرا دگر نشکن

توبه مرا دگر نشکن (نادونی-02/06/۸۴)

 

.............:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.: 

عزیزم چه میگویی؟ نمی دانی داری چه میگویی؟ بین ما "من می میرم" ی وجود ندارد . فقط " ما می میریم " هست .. اما این اتفاق برای ما نمی تواند بیفتد. نه برای ما ، نه برای من … خوب میدانی وقتی همه چیز را سیاه می بینی ، وقتی در لحظات ناامیدی بسر میبری ، چطور خودت را گول میزنی … و تو میدانی ، ما میدانیم، من و تو ، همیشه دیده ایم چگونه بعدا همه چیز درست می شود ….خب ، خب ، بله صدایت را می شنوم ، اما خودت را خسته نکن ، اینطوری عصبانی نشو ، بلند نشو …برای تو خوب نیست، میفهمم ، بله ، درد داری …بله سخت است .. اما میگذرد ، خواهی دید ، مثل همه بحرانهای پیش از این …سعی کن بخوابی . حرکت نکن ، آرام باش… "

 

                  مجله همشهری ماه-ادبیات داستانی- ص 42- مرداد 84

 ..در مورد آنتوان چخوف  و کتاباش هر چی میدونین برام بنویسین !؟

:: عاشقان عیدتان مبارکباد ::


سلام

گفتم بهانه پیدا کنم برای نوشتن بر میگردم ...نمیدونم ، بهانه هست ... من یه بهانه گیرم...برای همه چی! حتی برای دوست داشتن خدا هم بهانه لازم دارم ،حتی برای دو رکعت نماز خوندن هم باید بهانه داشته باشم ، برای تمام چیزای خوب دنیا باید بهانه داشته باشم (این در جواب یکی از بچه ها که  گفته بود نوشتن مگه بهانه میخواد!).

آره شاید یه دوست خوب بیاد کمکم توی نوشتن (اگر وقت و درسش اجازه بده ، در هر صورت قدمش روی چشم).

از وقتی که از شمال برگشتم خیلی توی فکرم ، از این بابتم خیلی خوشحالم ،خیلی . فکر کردن رو دوست دارم،غلت زدن توی تمام چیزایی که دور و برت هست لذت داره برام. مهرشاد که صداش تقریبا شبیه مجتبی کبیری یه آهنگ داره به اسم خودکشی ممنوع... اینقدر این آهنگ به دلم نشست که نگو، آخرش این حدیث رو از حضرت علی(ع) گفته <<بزرگترین گناه ناامیدی است>> این و داشته باشین ،تا دیشب که وقتی با یکی از دوستام رفتیم که اعتکاف ثبت نام کنه مثه خودم هست بعضی موقع ها هوایی میشه اصلا اهل خیلی چیزا نیست اما پای بعضی چیزا اینقدر باحال میشه که انگار با اونی که سالهاست میشسناسمش فرق داره .خلاصه نتونست اونجایی که می خواست ثبت نام کنه .گفتم برو فلان جا خوب...قبول نمیکرد... بعد گفتش که میخوام یه جایی باشم که کسی منو نشناسه (چقدر دلم بزرگ شد اندازه یه دنیا ، کنارش اندازه یه ارزن کوچیک بودم، چقدر روحش بزرگه) اون رفت خونه منم با تاکسی به سمت شهرک حرکت کردم . توی راه رادیو برنامه روی خط جوانی رو داشت پخش میکرد "پدر شما چند بخش است" خیلیها زنگ زدن تشکر میکردن ، خیلی ها زنگ زدن دردو دل کردن. اما یکی زنگ زد که اشگ منو توی ماشین در اورد :

" زنگ زدم که دلتون رو بسوزونم

شنیدی میگن ایوان نجف  عجب هوایی دارد ،

شنیدی ندیدی که ...

دلتون بسوزه چند وقت پیش رفته بودیم پابوس آقا

یکی از بچه ها تا روز آخر فقط میومد جلو در وامیستاد  صورتشو روی در میسایید

بهش گفتم این همه راه اومدی خوب برو تو ...

گفت مگه حضرت علی نمیگه که من پدر بچه شیعه هام

پس چرا منو به پسر بودنش قبول نمیکنه

تا وقتی که دلم رضا نشه ، احساس فرزندی نکنم نمیام تو حرم ...

یه یاعلی بگو بیا تو

یاعلی که میگی باید کمرت زیر مسئولیتا خم بشه

یاعلی میگی باید سرتو بالا بگیری

یاعلی میگی باید شونه هات زیر بار تواضع سر فرود بیاره

یاعلی میگی باید دلت بلرزه

یاعلی میگی باید تا ته دلت بسوزه

...

ایوان نجف عجب صفایی دارد

...."

اگه توی ماشین نبودم هولوپ هولوپ زده بودم زیر گریه ...

با هر قیافه ای که باشم و با هر تیریپی که باشم بچه شیعم ، بترکه چشم حسود ، بعضی وقتا چقدر غرور داریم ما که یه یاعلی رو به زبون نمیاریم، مایی که از بچه گی تا بخوریم زمین و تا بخوایم بلند بشیم با هزارتا لهجه و ویرایش سعی میکنیم یاد بگیریم ،بگیم یاعلی ... این روزا خیلی دلم گرفته ، شاید رفتم مشهد، اگه قسمت شد حتما میرم حتما ... باید یه جایی خودمو خالی کنم ، باید یه جا دخیل ببندم و خودمو  شارژ کنم ...

خوب بگذریم ...

یه اهنگ خیلی خوشگله دیگه از مهرشاد رو براتون مینویسم  ، این روزا خیلی از شماها سرتون شلوغه...یکی درگیر با استادش، یکی تازه یه دوران خوب رو شروع کرده ، یکی حال و هواش دو سه روزی درهم بر همه ، یکی داره شروع میکنه برای خوندن درسای کنکور و خیلی خیلی چیزای دیگه ... ولی یه چیزی از یکی از دوستام یاد گرفتم "مراقب دلتون باشید" ازش غافل نشید ،

میگم دل ادم میگره ؟!!! مگه تا از یارش جدا میشه میگیره ، مگه اگر یه دوست دختر نداشته باشه میگیره، مگه اگه دوست پسرش بزاره بره فقط میگیره !!! بعضی اوقات (دل خودمومیگم) اینقدر توی گناه و زندگی و شلوغی غوطه ور میشم که یادم میره که این دل بدبخت تشنست ، گشنست ...ایشاله یه کم دلتون بگیره ....ایشاله پا بده بریم یه زیارت ...

 

آهای تو که این همه دوری از من

این روزا در حال عبوری از من

آهای تو که فکر میکنی سوزوندی

دار و ندارم و با دوری از من

طاقت نداری ببینی میدونم

این همه طاقت و صبوری از من

ستاره ها میگن پشیمون شدی

میخوای بگی که غرق نوری از من

فکر نکنم بشه با صدتا دریا

این همه نفرت و بشوری از من

نمیدونم میخوای با قلب سنگی

دل ببری بازم چه جوری از من

 

قربونتون

تاتا

:: ساده ایا منو دل ناگرونی!!؟::

هی می خواستم که بگم که بدونی حالمو

 اما ترس و دلهره خط می زد خیالمو

توی گفتن و نگفتن از چه روزایی گذشتم

اینقده رفتم و رفتم  اینقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم

من تموم قصه هام قصه ی توست

اگه غمگین اون از غصه ی توست اون از غصه توست

...

 

سلام

اوضاع واحوال ای بدک نیست ...باید خوب باشم ولی شواهد نشون میده زیادم روند زندگی خوب نیست تا خدا چی بخواد .

دلتون نخواد 4 روز شمال بودم (فریدون کنار) چقدر خوش گذشت ، چقدر خندیدیم ... چقدر افسردگی گرفتیم ... آخه میدونید مدام شوخی و خنده ولی همین که دم غروب میرفتی کنار ساحل یاد نداشته هات میوفتی ... یاد این میوفتی که با تمام وجود هیچی نیستی ، یاد این میوفتی که چقدر کمبود داری ... احساس میکنی که جای یه نفر همیشه همیشه خالی کنارت ، ولی اون یه نفر کی میخواد بیاد و دستشو رو شونت بذاره خدا عالم ِ. میدونید میخواستم اصلا نیام حرف بزنم چون اینقدر حرف برای گفتن دارم که وقتی میخوام بزنم قروقاطی میشه و نمیفهمم چی گفتیم ... هر چقدرم که میگذره حرفام تلمبار میشه روی هم ولی بهتره نگفتنش بهتره ... نمیدونین خون جگر خوردن چه مزه ای داره!از وبلاگ خسته شدم میخوام یه مدت بیخیال این وبلاگ بشم تا ببینم اتفاق جدید چی میوفته، تا ببینم اوضاع و احوال چه جوری میشه تا به بهونش بیام برای نوشتن یعنی چیزی باشه برای حرف زدن ... دوست داشتم یه دفعه اسم تمام دوستای وبلاگی رو بنویسم(ولی حیف تا الان نتونستم) ولی حالا میخوام از تک تک تون، از اون قدیمتریا تا همین جدیدیا تشکر قلمبه بکنم ... با تک تکتون هم صمیمی بودم ،هم دوستتون داشتم و همیشه باهاتون درودل کردم ،همیشه جواب سوالامو گرفتم ،همیشه از وبلاگاتون استفاده کردم حتی اونایی که هیچی نمینوشتن ،ولی اگر اومدم به وبلاگتون دلیل خوبی داشتم همین طور احساس خوبی ...با خیلی هاتون با اتفاق نظر دوست شدم ، با خیلی ها با اختلاف نظر، با یه سری بوسیله دعوا باهم اُخت شدیم ، با یه سریها با خود عزیزی ...(همیشه به یادتتون هستم ، تا الان هیچی رو فراموش نکردم حتی اولین دوست وبلاگیم رو..) ،
یه دلیل خوب که پیدا کنم برمیگردم مینویسم ،شاید همین فردا باشه ، شاید بعد از جواب کنکور .

شایدم ...

برگشتنش بر میگردم ولی نمیدونم کی و چه وقت ...

قربونتون

تاتا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. رفتن دلیل نبودن نیست.

2. حرف نزدن به معنای دروغ گفتن نیست.

3. اگر فکر میکنیم که نزدیک شدن به یه نفر برامون سخته ، چرا فکر نمیکنیم شاید برای اون سخت تر باشه .

4. چرا وقتی همیشه غرور خرج میکنیم به این فکر نمیکنیم که شاید طرف اونقدر وسعش برسه که یه کم غرور داشته باشه . 

:: تو باور نکن! ::

به خنده گفتی:
اگر جز ترا عزیز بدارم !
مرا عزیر بداری؟! 
به گریه گفتم آری ...

:: هیچ گلی به پای گل روی شما نمی رسد ::

سلام به همه دوستیای خوبم
 ۱ . این چند روز دارم جدی جدی در مورد چیزی که ماهاست دارم بهش فکر میکنم،فکر میکنم(چی شد) ولی این دفعه به خواست خودم در موردش فکر نمیکنم یعنی ازم خواسته شده و حالا بدجوری دارم دست و پنجه نرم میکنم با خیلی چیزا
۲. اینکه امروز یه خبر خوبی شنیدم که از فرط خوشحالی باور نمیکنید نمیدوستم چیکار کنم پشت چراغ قرمز فقط میگفتم الحمدالله الحمدالله .... (ملتم میگفتن بخوره تو سرت برو قیافتو درست کن تبکیرت بخوره تو سرت)(چه ربطی داره به تکبیر)به هیچ کسم نمی تونم بگم.  به آبجی گفتم خره هر چی میخوای الان بخواه ازم تا سه سوت فراهم کنم برات ولی اونم در عالم هپروتیشن بود و دل نداد. مامانم که همش توی خیالات خودش بوده بقیه هم که یا میگن چی شد زنگ زد ... شماره رو گفت ازت ... و چی و چی و چی هر چی میگم برید بابا چی میگید اصلا تو این مایه چیزا نیست ....(کدوم چیزا؟؟)اخه نشد بهشون بگن ۳ سال منتظر شدم ... وای خدا ....خیلی دوست دارم...
۳. دستاتون ببرید بالا تا نادونی دانشگاه قبول بشه خداییش بخیل نباشد خیرتون برسه اگه قبول بشم .... یه سور میدم خالی هم نمی بندم نامرداش نیان سور بدن
۴. یه شعر خیلی خیلی توپ از دفتر آبجی کش رفتم براتون مینوسم تا مثه من کولی و نفصی  حال کنید .خط خطش درد دل منه البته درد نیست حرف دل منه (اینا رو میگم تا خدایی نکرده اونی که سال به دوازده ماهم اینجا نمیاد سر بزنه بهمون اگر اومدش شانس خوشتیپ ما دلش باز هلوپی نگیره )

    تو هم با من نمی مانی
    
برو بگذار برگردم

دلم می خواست میشد با نگاهت قهر می کردم

برایت می نویسم

" آسمان آبی است

دلم تنگ است

و چندی است

دارم با خودم ،

با عشق می جنگم "

اگر می شد برایت مینوشتم روزهایم را

و سهم چشمهایم را

سکوتم را

صدایم را

اگر میشد برای دیدنت دل، دل نمی کردم

اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم

دلم را می نشاندم جای یک دلتنگی ساده

کنار اتفاقی ناخوانده افتاده

تو هم حرفی بزن

چیزی بگو

هر چند تکراری

بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری !؟؟؟

خودم می دانم از چشمانت افتادم

ولی اینبار بیا و خرده هایم را

ز زیر دست و پا بردار

بیا و منتی بگذار

برای من که دلتنگم ...

اگر می شد برایت مینوشتم روزهایم را ...
قربونتون
تا تا

:: برای تو ::

من به حال دل گریه می کنم

دل به حال من خنده می کند

سر شبِ ، هر کاری میکنم خوابم نمیبره ... دوباره ICC داره غریبانه رو نشون میده یکی از فیلمایی که من از تهِ تهِ دلم ، از خیلی خیلی قدیم تَرا دوسش داشتم ... میدونی هر موقع این فیلم رو نگاه میکنم ته دلم ضعف میره .

انگار قلبم افتاده روی زمینُ (و دو تا دست بچه گونه لطیف، دائما" انگاری یخ توی دستش گرفته و از توی دستش سر میخوره باهاش بازی میکنه ، بدجوری ته دلم سبک میشه ... )گریم میگیره ، نمیدونم ... نمیدونم چرا اینقدر این فیلم رو دوست داشتم از اون قدیما این فیلم رو دوست داشتم ... بارها دیدمش و بارها گریه کردم. بارها این حال خوب بهم دست داده ... ولی از خیلی نزدیک ترا وقتی این فیلم رو نگاه میکنم ، یاد تو... یاد خودم... یاد شروعمون... یاد خیلی چیزا میُوفتم...یاد خیلی از قشنگی ها و به همین خاطرِ که این فیلم رو باور دارم ...

میدونی خیلی وقتا که دلم میخواد از ته دل بزنم زیر گریه نمیتونم ، مثلا" مادربزرگم که فوت کرد هر کاری کردم یه قطره اشک از چشمم نیومد با اینکه تنها مادربزرگم رو دیگه نداشتم، ولی وقتی این فیلم رو نگاه میکنم مثه یه رود از چشمام اشک سرازیر میشه ...

نه ! نمیخوام مثه تو فیلما برات حرف بزنم

نمیخوام دوباره حرفامو از سر بگیرم ...

نمیخوام گُنده گُنده حرف بزنم چون بَلد نیستم ...

نمیخوام دوباره بگم که دلم برای چیُ و برای کیُ و چه جوری قیری بیری رفتِ ...

ولی دیگه این حال و ازم نگیرُ و بذار با خودِ خودت،تقسیمش کنم....

میدونی برام خیلی چیزا مهم هست و مهم تر هم میشه ولی گاهی اوقات مجبورم این مهم بودن ها رو نشون ندم ...

من اون چیزایی که میگم نیستم ،هستمُ و اون چیزایی که دوست دارم باشم ، نمیشم . نگو اینطور نیست که خیلی وقته خودم و شناختم...

نمیخواستم قَهر کرده باشم باهات ، بخدا که نَه ...

 چقدر دوست داشتم حتی تا صبح پیشت باشم ،کنار تختِت ، به عنوان یه دوست یا هر کسی که تو بخوای ،چه برسه به تلفن ...

ولی...

 بودم کنار تختم و تا صبح، من بیدار و تو خواب بودی ...

خیلی وقتا سعی کردم ازت بدم بیاد تا راحت تر بتونم ازت دور بمونم ولی هر بار نزدیک تر و نزدیک تر و نزدیک تر شدم ... خیلی وقتا بُل گرفتم از حرفات تا بتونم عادت کنم ولی هر بار  زمین خوردم و زمین خوردم و زمین خوردم ...

نمیدونم این حس لعنتی چیه که بعضی وقتا دائما" روی هر موج آشنا و ناآشنایی توی سرم یادآوری میکنه که من هستم و کور خوندی که دست از سرت بردارم ،

نمیدونم ،

دوست داشتن نیست !

که اگر بود اینقدر اذیت و آزارم دامَنِت و نمیگرفت .

ولی بعضی اوقات بهترین حِسیه که توی خودم سراغ دارم ...

جوری میشه که برات شعر میخونم تا بدونم که تُرو دارم ،

به هوا دیدنت میرم لباسای جدید میخرم ...

ذوق میکنم به همه بگم که باهم حرف زدیم و چی گفتیم و چقدر خوش گذشته بهمون ...

عشق میکنم که بلند بلند ترانه هایی رو که تو دوست داری بخونم و بگم که ...

حال میکنم که رفقا بهم بگن فلان جا رو کردی پاتوق خودت و ...

خیلی خوبه ...خیلی خوب ...

امشبم هم با تو گذشت ...

ایشاله حالت هرچه زودتر خوب بشه ... سخته خونه نشینی . بی حوصله میشی ، کلافه میشی ولی همین که از دست اون درد لعنتی خلاص میشی عالیه ... یه کم بیشتر تحمل کن و بدون که من هستم ...

اگه ترو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش

اگه تویی اونکه فقط دلم میخواد منو ببخش

منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو می شمرم

منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوست دارم

از طرف : دردسر همیشگی

:: درد و دل ::

سلام به بزرگترین بزرگوار شناسُ و ناشناس .

گاهی اوقات میگم اگر از تو بزرگوار هم یه قاب عکس پیش روم بود ... باید کُور میشدم تا یه وقتی چشمم توی چشمت نیوفته ... اگر سگ ترین سگِ دنیا بودم باید قبول می کردم که بزرگترین سنگ دنیا هم برام کوچیکه وقتی میام در خونت ولی چه کنم که تو بزرگوار خدایی و من قرار ادم باشم  .

گاهی اینقدر مرگ رو دوست دارم که حَد نداره ولی جرعت ندارم چون از همین الان خودمو توی بزرگترین دیگ عذاب تو میبینم . استحقاقشو که نداشتم ولی ...

بزرگوار تو که این همه دادی ،دادی ،دادی ... جرعت رو هم میدادی ، آدم اینقدر بُذدِل آفریدی برای کجای کار !

بازم بگو ملائکت بیان پرده حجاب بِکِشن روی من ....

بازم خطاب کن به ملائکت که این کار خصوصی با من داره ولی من خیلی وقته دیگه کُمیل نمی خونم!

من خیلی وقته نماز نمی خونم!

من خیلی وقته سرم  رو بالا نگرفتم که یه وقت نشنوم کجای آسمونم و صدای کی داره توی گوشم میگه بد نکن

بازم بگو برمیگردم ...

بازم بگو گناه کاره ولی برمیگرده ...

دیگه نمیتونم!

دیگه نمی خوام طرفم و بگیری!

دیگه از این همه از دور دوست داشتنات و هوامو داشتنات

 پیش روم بی محلی کردنات ...

چی بگم خسته شدم ....بگم بدم اومده ... بخدا دلم می سوزه به حال تو بزگوار ... تاکی میخوای جُورِ منو بِکشی

به خودت قسم خستم

خستم ...

خستم ...

میدونی !

میدونی گاها میترسم حتی توی نوشته هام تو خطابت کنم ...من اگر برای این همه بزرگواریت اَجری گذاشته بودم که اینجور توی لجن دست و پا نمیزدم چه برسه که تو خطابت نکنم و بگم بزرگوار

نمیدونم یعنی استحقاق مرگ رو هم ندارم یا می ترسی اونجا هم لجن زار درست کنم

باشه

باشه

 

بازم اون دور دورا وایسا بگو کاریم نداشته باشن …

بگو هواشو داشته باشین!

بگو بازم هوایی شده!

بگو به حرفاش گوش نکنید خودم به گوشَم ببینم چی میگه

ولی تا کی ... ؟!

بذدل ترین هستم وَگرنه میدونستم چیکار کنم با خودم !

حیف که هیچیم مال خودم نیست وگرنه یه آتیش سوزی راه مینداختم که نگو...

اول از چشمام شروع میکردم …

دوم از این سینه …

شنیدم چقدر ملائکت روفرستادی برای یه وجب خاک !

دردم از کجاست به خودت قسم نمیدونم ولی همچین سینَم میسوزه که نمیدونم

بَدِ آره که ندونی توی دنیا برای چی اوردنت و قراره اگه بری اونجا برای چی ببرنت ... نه حرفم اومدنم و رفتنم که نیست ...

حرفم اینه ازم چی میخواستی ...

که چیکار کنم  ...

یعنی روی منم حساب کرده بودی !؟

یعنی الان داری بازم طرف منو میگیری ؟!

دیگه نمیخوام هوامو داشته باشی 

بگو سنگم بزنن ...

 

::۳/۱::

تکرار میکنم حرفهای قدیمی را

" خود کرده را تدبیر نیست "

تو نمیدانی !

تفاله ی بدبوئیست که هر روز نوشخوار میکنم.
 

:: دلم گرفت ای دوست،هوای گریه با من ::

تلخترین تلخیِ دنیام

تو مثِ قندی و شیرین

من مثِ رنگِ دو روئی

رنگِ حرفای تو زرین

 

اگه این روزا شکستم

یا که حرفم و نمیگم

تیغِ تیزی تو گلومِ

ترسم از اینِ ببینم

 

ببینم آخرِ چشمات

آخر ذلالِ حرفات

رو کنی به من،بگی تو

باز زدی نیش،توی حرفات

 

مگه تو مال من هستی؟!

یا که از جنس من هستی؟!

یه سوال گنگ و مبهم !!!

پس چرا به پام نشستی؟!

 

مگه من مال تو هستم؟!

پا به پای تو می رقصم؟!

یه سوال گنگ و مبهم!!!

پس چرا به پات نشستم؟!

 

من شاید برات همینم

تلخ تر از همیشه،هروقت!

دورتر از همیشه،هرجا

نیش حرفام رو تنت هست!

 

شایدم اینا بهانست

همه حرفامم ترانست

ولیکن فرار نکردم

روده ی راس،تو دلم هست

 

خودمم بریدم از بس

این ترانه رو شنیدم

هر چی گشتم،نتونستم

بونه ی جدید بیارم

:: سرنوشت ::

حساب روزها و ماه ها را نداشتم ...

مرا از گودالی کوچک که خاطر ندارم چگونه مرا درآن فشردند بیرون میکشیند ولی گویی به پای خویش میرفتم .

رنگها را تشخیص نمیدادم.

 همچون من سیاه به تن دارند .

 غیر از من هیچ کس اینجا نیست . چشمانم کاری نمیکردند به جز افزودن ترس بر جان من .

روی پای خویش بودم و بی اراده ، راه میرفتم بدون انکه بخواهم .

هیچ، رخت به تن داشتم ؟!

یادم نمیاید کدامین سالها بود که من لباسی به تن میکردم ...

دست به تن سلام دادم .

چه سلامی! نه خبر ز دست و تن می بود!

نادون

 

نتایج کلی ....

این هم یکی از نتیجه گیریهای خواهرم هست ، که من خیلی باهاش موافقم ...


یه موقعه هایی دلت واسه چیزایی که داشتی تنگ می شه

یه موقعه هایی حسرت زندگی که دوست داشتی می خوری

یه موقعه هایی معنی دوستی رو فراموش می کنی

یه موقعه هایی با اینکه حرفی واسه گفتن نداری  بزور حرف می زنی

یه موقعه هایی متلک های دیگران و تحمل می کنی

یه موقعه هایی خنده رو لبات خشک می شه

یه موقعه هایی از حقی که بهت داده نشده خنده ات می گیره

یه مو قعه هایی از خصلت هایی که بهت نسبت داده می شه لجت می گیره

یه موقعه هایی از غربت هایی که داری گریه ات می گیره

یه موقعه هایی از اینکه خدا دوست نداره گریه ات می گیره

یه موقعه هایی با اینکه هیچی نداری خودت وقارون می بینی

یه موقعه هایی با اینکه همه چی داری خودت و بی چاره می بینی

یه موقعه هایی با خودت می گی چرا نداریش؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه موقعه هایی بیخوری دلقک می شی

یه موقعه هایی دلت واسه درس خوندن تنگ می شه

یه موقعه هایی تو خیالت حرف می زنی

یه موقه هایی حسرت زندگییه که دوست داشتی می خوری

یه موقعه هایی اینقدر تو خودت فرو می ری که یادت می ره کجایی

یه موفعه هایی اینقدر جلوی دیگرا ن کوتاه می آی و سکوت می کنی که می مونی و با خودت می گی  چقدر آدما می تونن سواستفادگر باشن

یه موقعه هایی اینقدر سکوت می کنی که حرف زدن فراموشت می شه

یه موقعه هایی از بی احترامی های مکرر دیگران اینقدر دلزده می شی که تحملشون برات غیر قابل تحمل می شه

یه موقعه هایی کنایه هایی از دیگرانمی شنوی که هیچ وقت توقعش و نداشتی

یه موقعه هایی با خودت می گی: کجای کارو اشتباه کردم

یه موقعه هایی با خودت می کی رفتن بهتر از موندنه

یه موقعه هایی اینقدر غصه می خوری که فکر می کنی خدا هم فراموشت کرده

یه موقعه هایی بغض تو گلوت می مونه و اشکات راهی برای جاری شدن ندارن

یه موقعه هایی اینقدر از آدمای دور و برت سیر می شی که دوست نداری دیگه با هاشون باشی

یه موقعه هایی به خودت شک می کنی

یه موقعه هایی توی دادگاه خودت محاکمه و محکوم می شی

یه موقعه جواب خیلی از سوالات و نمی دونی

یه موقعه هایی شادیهات کوچیک می شن

یه موقعه هایی دلت واسه یه دوست قدیمی تنگ می شه

یه موقعه هایی ار بقل دستیت بدت می یاد

یه موقعه هایی بی خودی گریه ات می آد

یه موقعه هایی دوست داری یه معجزه شه

یه موقعه هایی دلت واسه همه چی تنگ می شه

یه موقعه هایی نوشتن آرومت می کنه

یه موقعه هایی گله کردن بغضت و وا می کنه

یه موقعه هایی بی خوابی عاصیت می کنه

یه موقعه هایی دلت هوس بچگیت و می کنه

یه موقعه هایی عاشق تاریکی می شی

یه موقعه هایی دلت واسه خدا تنگ می شه و تا صبح باهاش حرف می زنی

یه موقعه هایی به هر چی که داری راضی می شی

یه موقعه هایی با یه خبر کوچیک راضی می شی

یه موقعه هایی از زمین و زمان سیر می شی

 

 

:: بدون سانسور ::

--------------------------------------------------
ز بدگویی نامهـــــربانانم نمیباشد غمی
رفته مدتها که من زین یاوه گویی ها کرم
--------------------------------------------------

به ظاهر خودتو سرحال نشون بدی مزخرف ترین حالته
وقتی به غیر کسی رو که دوست داری باهاش درد و دل کنی ، مجبوری با یه مشت آدم هله هوله که نمیفهمن اصلا داری چی داری میگی و از چی داری حرف میزنی هم کلام میشی ،‌ بدترین حالت خیانت به چیزایی هست که بهشون اعتقاد داری
وقتی هیچی نیستی و به همه میگی که بدترین موجود هستی که توی منجلاب دست و پا میزنه ولی همه میگن نه اینطور نیست ...تو خودتو دست کم میگیری تو خوبی تو فلانی تو .... مزخرف ترین اعترافی رو داری انجام میدی ،  که هیچکی نمیخواد باورت کنه
-------------------------------------------------
باز دیشب حالت من حالتی جانکاه بود
تا سحر سوادای دل با ناله بود و آه بود
چشم شوق گریه در سر داشت ، من نگذاشتم
ورنه از طوفان روح من خدا آگاه بود
آری ای دیر آشنای سنگدل ، توران من
گفت و گو بود از تو ، اما مبهم و کوتاه بود
کاشکی سر بشکند ، پا بشکند ، دل نشکند
سرگذشت دل شکستن بود و بس جانکاه بود
(اخوان)

:: امیر این پسره مشکوک میزنه ها ::

سلام....هر پنجشنبه توی شهرک ما این آهنگ فقط شنیده میشه ... کار این دورگردست که از دم چراغ راهمایی رانندگی شروع  میکنه به زدن میاد توی کوچه های شهرک میچرخه .... 
دیشب همسایه دیوار به دیوار ما رو دزد زد... نه کتکاری نشد که....خونشون رو دزد اومد غبارلودی کرده
 از شانس بد یا خوب فقطم رفته بود سراغ طلا و جواهرات خانومها ....
حاج آقای خونه هم که آذری زبان هستند به شوخی به حاج خانوم میگفت من که شکایتی ندارم تو اگر شکایتی داری برو کلانتری فقط زود برگرد   گرسنمونه . کر کر خنده بود...
من به پسرهمسایمون گفتم من خوراک این کارام بریم ببینیم چی شد یه دفعه دامادشون اومد گفت بیاین بیرون دست به هیچی نزنین ...منم دستامو با یه لنگه پا بردم بالا گفتم امیر ددددد دست نزن دیگه .... آی میخندیدیم
دوباره دخترشون اومده بود میگفت بابا دیدی هی میگفتم این پیکان سفیده مشکوکه ... بنده خدا بابا هم میگفت اک هی خوب شمارشو برمیداشتی...منم گفتم خانوم مادام اگر شماره رو برداشته بودی فردا برای امضا ریخته بودن در خونتونا  ( چهره دختر همسایمون در حال شنیدن حرف من ).
دیشب تا حدود ۲:۴۵ ما بیدار بودیم یک پلیس بازی شده بود .... انگشت نگاری و کلی چیز
 ۱۵ - ۱۶ میلیون جناب دزد زده بود به جیب اونم فقط خسومت با حاج خانوم داشته
..................یه شب فرموش نشدنی.....................
برای همدردی با همسایه ما یک دقیقه سکوت الطفات بفرمائید لفطا

:: گرم یادآوری یا نه من از یادت نمی کاهم ::


باید تکلیف روشن بشه اینجا ،
طرف رو که دوست داری میخوای با دوست داشتنت بفرستیش سینه قبرستون یا اینکه برای همیشه کنارت بمونه... وجدانی در این صحنه مقصر اصلی کیست ؟!
1- این دختره
2- سادگی این پسره
3- اداره نصب پلهای هوایی
4- آلودگی صوتی
5- صمیمیت بیش اندازه بین طرفین
و یا...
باز بگید توی خیابون میرید دست همدیگرو بگیریم زشته حداقلش اینه که از چاله گرفته تا دره به این بزرگی هر دو با همدیگه میترپرید پایین و دل ما نمی ترپره که آخی چی شد حیوونی تلف شد از بس زیر بار سنگین این عشق دست و پا زد .
حالا باز بگید وقتی ارتفاعات میریم حتما باید تا نقطه آخر بریم وگرنه طرفمون میگه کم اورده و دیگه کلی ضعیف کشی اینا
اینا همش نقسست تا جوون وکوشن وگرنه توی ارتفاع یه پله کمتر یا بیشتر هم میشه بگی دوست دارم
شما قضاوت کنید براستی کدام راه حل بهتر است ؟!؟!تا نظر آدما خلاق چی باشه


خاک بازار نیرزم که برو میگذری

۱- نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری ؟
زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت
کشتن اولیتر از ان کم بجراحت بگذاری
تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد؟
 من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری
***
۲- بخت آیینه ندارم که درو می نگری
خاک بازار نیرزم که برو میگذری
من چنان عاشق رویت که زخود بی خبرم
تو چنان فتنه ی خویشی که زما بی خبری
به چه مانند کنم در همه آفاق ترا
کانچه در وهم من آید تو ازآن  خوب تری
***

اگر تا حالا فقط حافظ میخوندید ؟
اگر تا حالا شعرای استاد ادب سعدی رو نخوندید ؟
اگر تا حالا اول اشعار حافظ رو از بر میکردید ؟
بدونید داره دیر میشه هر ثانیه هم دیره اگر شعرای سعدی رو از بر نکنید...واقعا وقتی میگن استاد ادب فارسی سعدیه یعنی الحق ولانصاق استاد ادبه ...اصلا آقا معرکست اشعارشیعنی چی بگو ...هلوهه
۲۳مین سال تولد من مبارک باشه
از همتون بابت پ ام های دلگرم کنندتون ممنونم
حتی از تو
از تو
از تو
آره حتی از تو
از همتون

کاش تنهاییامون با تمام قشنگیاشون اونقدر کوچولو بودن که بیخیال مرز براشون میشدیم
من این آپدیت رو یه تغییر کوچولو دادم ولی بدونید برای تک تک شماها ارزش قائلم چون برای دنیای کوچیک من ارزش قائل هستید...من همون نادون همیشگی هستم ولی با یکم دگردیسی (ببین نادون با درگردیسی دیگه چی از آب در میاد) برای تمامی شماها ارزوی موفقیت دارم و سعی میکنم امروز به تمام شماها سر بزنم .

:: ک.ن.ک.و.ر ::

واین بار با کوله باری تجربه در زمینه خداحافظی و مثه اینا که خونه کدخدا راشون نمیدن سروته کردن و برگشتن آمدم ( چه توصیف شاعرانه ای) از طرف ستاد پشتیبانی از فرزندان خانه ی پلاک 149 (یعنی پدر و مادر نازنین) دستور صریح رسید که کمپلت هر چی فیش ، سیم و دوشاخه ای که به نحوی با کامی (کامپیوتر) در ارتباط هست از پریزهای محترم بیرون کشیده بشه و بذارم تا مخ دوستان گرامی یه مقدار هوای خنک بخوره تا اینجوری آمپر فیش تلفن هم که شدیدا بالا رفته خونوک بشه و پایین بترپره ...


هر چه بدانها گفتم : آیا چُنین است  . مرا که در آغوش گرم کامی خُو گرفته ام ز او برانید ، چه سنگدلهایی ...

گفتند : آری خَلایِق هَر چِه لایق

گفتم : آخَر این چِه کاریست ؟! گویی شُما جان از تَنَم بِستانید .

گفتند: مَرگِ با عِزَت بِه از زندگی با ذِلت .

گفتم : مادر تُرا یارای سُخَن گُفتن با پِدَر هست ، تو خامش کُن .

گفت : رُستَمَم این چُنین نَتوان کَرد

رَنجُور و دست بَسته مَرا به قَصر حافظ بُردند و مَرا چُنانِ بَرده ای به پای او اَنداختند .

گُفتَمَش : حافظا سَرَت به سلامت تومرا تَسکین دِه .

حافظ : محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار

گفتمش: بوسه های فراوانی نثار این دو کردیم افاقه نکرد

حافظ :اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش

ما را  زِ دَربار راندند ...


القصه :

سرتون رو درد نیارم ...  با کلی تمدیدات اساسی که برامون در نظر گرفته شده اگر  دانشگاه قبول نشیم با کلی منت و ارفاق  تازه باید بریم گوشه خیابون پفک فروشی ...خلاصه با توجه به سیل ابراض محبت اولیاء محترم خانواده ذوق مرگ شدیم و اجبرا" ادامه داستان رو براتون در اولین دفعه ایی که آپدیت کنم بعد از ک.ن.ک.و.ر (مردشور ریختشو ببرن) مینویسم بخدا اینقدر دلم تنگ میشه برای نوشتن که حد نداره ولی بلاخره باید از یه جایی برای جبران شروع کرد به قول حافظ :

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی 
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندانکه نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی

چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر آتش به ، هم دیده پر آب اولی


خوب همگیتون رو به خدای خوب می سپرم و امیدوارم هر چی اتفاق خوب هست براتون بیوفته و از گزند هر مالیخولیایی در اَمان باشید
فراموشی کار بچه های بدِ
نادون

:: داستانک ::

دوستانی که قسمت اول داستان رو نخودن از توی لینک کناری کش برن ...
< قسمت دوم >

کوکب خانوم درحالی که قابلمه غذا رو جا به جا میکنه داره زیر زبونی یه چیزایی با خودش میگه : سیاه بخت بشه هر کی هست - ایشاله بخور به زمین ... مرده شور ترکیبشو ببرن ایشاله تیکه تیکه بکنن قلمای پاشو جای عاج فیل ... اَه عاج فیل حالا کجا بود!! 

علی (پسر بزرگ کوکب خانوم) - چی میگی مامان ...؟! با کی هستی ...؟!

کوکب خانوم- سلام ...تو کی اومدی ؟!

علی- سلام - نیم ساعته ، باز چی شده ؟! باز رفتی جلسه خونه فاط مه خانوم اینا ..

کوکب خانوم- نه قربونت برم ... برای رعنا رفتن خواستگاری .

علی- کدوم رعنااااااا؟

کوکب خانوم- رعنا همسایمون دیگه !!!

علی- نه؟

کوکب خانوم- آره

علی- کی؟

کوکب خانوم- نمیدونم !

امیر (پسر تخس و کوچیکه کوکب خانوم) - مامان من گشنمه .

کوکب خانوم- زهر مار ...جون مرگ شده ... سلامت کو ...؟

                 - برو رختاتو در بیار بعد بتمرک تا غذا آماده بشه ...دستاتم بشور...

امیر-  دختری دیدم ... مو پریشون ، چشم قشنگ ، تیکه ایی بودش ، تیکه ای بودش...خوووووووووب میشورم

کوکب خانوم- لال بشی بچه که عینهو رادیو دو موج داری چرت و پرت میخونی

علی- مامان کی رفته خاستگاری رعنا . اونکه قصد ازدواج نداره فعلا" ...

کوکب خانوم-  ای ناقلا تو از کجا میدونی؟ من که میدونم ... خیالت راحت بو بردم کیه ولی موندم اونو چه به این غلطا ..حالا صبر داشته باش... تا بعد

 

 - خونه ی مرحمت خانوم اینا  -

تقی خان - (شوهر مرحمت خانوم) - چی عجب خانوم خانوما قدم رنجه کردن .. زود اومدید کو تا ساعت دو تا ما از سر کار بیایم

مرحمت خانوم - ااا... سلام تقی خان...خسته نباشید ... گفتم خونه چرا همچین یه جور دیگست ...نگو شما زود اومدید!

تقی خان -  آره ارواح خاک بی بی سکینه...(ننه مرحمت خانم) تو گفتی و من باور کردم...برو زبون نریز ناهار چی داریم بیار بخووریم کپه مرگمون رو بذاریم یه چرت بخوابیم
مرحمت خانوم - چشم

                    - آقا تقی برای رسول یه دختر پیدا کردم ماهه ماه.. از هر انگشت یه هنر میریزه ... بریم خاستگاری ... ؟!

رسول - (پسر مرحمت خانوم) - برای کی برای من...کی هست ننه؟

تقی خان - سلام عرض شد جناب ... ببخشید بی وقت مزاحمتون شدیم

رسول - سلام

مرحمت خانوم - برای تو پسرم ؟

تقی خان -  سلام و کوفت ...قیافشو ... بتمرک ببینیم باز چه خبره

              -  برای کی ؟!

مرحمت خانوم - برای رسولم...

تقی خان - نه برای هپلتون.

مرحمت خانوم - آقا تقی شما بهش بگید هپل دیگه از درو همسایه چه توقعی هست

تقی خان - آخه این به اصطلاح پسر شما هنوز نمیتونه زیرشلواریشو بکش بالا...نگاه کن جونه من...شلواراتون مده اونطوری میکشیدش پایین ... زیر شلواریاتونم مد شده باید حتما دم در ... آویزون باشه...جمع کنش هپل
              - دختره میپره از دستتا... این عزیز دوردونتون زن میخواد چیکار؟! یه فین کنه موهاش میریزه توی چشاش میخواد زن نگه داری کنه؟

مرحمت خانوم -  بچم قربونش برم چی کم داره از بچه های مردم ... خوش قد و بالا نیست که هست ... درس خونده نیست که هست ... خونه و زندگی نداره که داره... کار نداره که داره .

تقی خان - بله از بچه های مردم که حقیقتش به غیر یه کم جربزه و همت و غیرت چیز دیگه ای کم نداره. خونه و زندگی و کارم که باباش داره دیگه اکتفا میکنه ، نه؟ بسه دیگه تقی خان - غذا رو میاری کوفت کنیم یا بریم کپمون رو بذاریم ...

 

فردای اون روز توی صف نونوایی

مرحمت خانوم - سلام خواهر

کوکب خانوم - سلام ، چیه خواهر شنگولی ؟

مرحمت خانوم - هیچی خواهر . چرا شنگول نباشم. رسول دیروز اومده در گوشم میگه مامان من از یه دختری خوشم اومده چیکار کنم

کوکب خانوم - ااا ... چه جالب ( ای چشم سفید من که میدونم این آتیشا از گور تو بلند میشه)

مرحمت خانوم - آره خواهر ، منم بهش گفتم فدات بشم خجالت نداره خوب به من بگو... کیه  عروس گلم

کوکب خانوم - خوب ( فیش ...  پسر توو خجالت)

مرحمت خانوم - حدس بزن کی رو پسندیده ...

کوکب خانوم - چه حرفا من چه میدونم خواهر بگو خوب دیگه.

مرحمت خانوم - والا هر چی بهش بگم دختر فت و فراوونه ،‌ بند کرده میگه یا رعنا یا هیچ کس !

کوکب خانوم - نه ؟!

مرحمت خانوم - آره!

                   - من مودنم کجا این دختر رو دیده!؟

کوکب خانوم - (اونجای آدم دروغگو – اون دیده یا تو هول برت داشته چشم سفید) خوب من برم بعدا امیر رو میفرستم نون بگیره غذام رو گازه یادم رفته خاموشش کنم(یه داغی به دلت بذارم مرحمت).

مرحمت خانوم( در حال جیلزو بیلیذ کردن) - (هاه هاه...))))... سنگکوب کرد ... من مردم مگه تو بخوای دختر آقا نصرالله رو بگیری برای اون پسر تازه به دوران رسیدت ...)

                                                                                             
                                                                                                 ادامه دارد 

:: داستانک ::

امیدوارم داستان خوبی از آب دربیاد ...برای تغییر روحیه وبلاگ لازمه میتونید دنبالشو حدث بزنید میتونیدم ابراض نظر کنید :

<قسمت اول >
کوکب خانوم : سلامممم خواهر..... فیش.....از دست این مردای هیض...جون خواهر دیشب نشسته بودیم توی حیاط داشتیم با اقدس  ..دختر کبری خانوم - میشناسیش گیس بریده روکه...خوشگله بیشرف - سبزی خورد میکردیم...این گور به گور شده همایون پسر مش رحیم بقال سر کوچمون ذون کرده بود روی من هر چی از دور بهش میگفتم اخه فلان فلان شده اقدس اینه نه من...؟ خنگ خرفت 7 سال پشت کنکور مونده توی کتش نمیرفت که نیرفت میگفت(...تورو میخوام..تورو میخوام...دل من نازتو میخواد عزیزم....)

خلاصه اصغرخان اومد با دمپایی زد بهش و همایون یه جیغی کرد و در رفت نمیدونم اومده بود پی گوشت یا چشم چرونی ...گیر داد بود به هیکل 120 کیلویی من
مرحمت خانوم - راست میگی خواهر؟
کوکب خانوم : آره جون خواهر...دروغم چیه...!؟
مرحمت خانوم- بیا بریم تو کوکب جون. بیا بریم یه چایی بخوریم دردودلی بکن دلت باز بشه ...بیا...!!!
کوکب خانوم - نه فرنگیس الان اصغر میاد ناهار میخواد ...توله هاشم الاناست که از مدرسه فارغ بشن.
مرحمت خانوم - از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون  پریشب برای رعنا دختر آقا نصرالله خواستکار اومده بود
کوکب خانوم - نه...!!؟
مرحمت خانوم- آره؟؟؟
 به جون خواهر خدا رحمت کنه مادرشو اینقدر حرص این بچه ها رو خرد که آخر دق کرد و مرد.
کوکب خانوم- خوب حالا کی هست ..؟!
مرحمت خانوم - غریبه نیست ...خودیه میگن از خیلی وقت پیش خاطرشو میخواد ولی آقا نصرالله گفته : رعنا باید دیپلمشو بگیره تا بعد ...
کوکب خانوم - ولی اخه اون که میگن کسی دیگه رو دوست داره ..
مرحمت خانوم - کی رو ...؟؟؟!؟!
کوکب خانوم - چه میدونم خواهر ..توام سوالا میکنیا ...مگه من فزولم ... دیروز از عفت شنیدم که هواخواه داره ...
خوب من برم الاناست که صدای این جک و جونورا بلند بشه...
مرحمت خانوم - قربونت خواهر برو ...منم کلی کار ریخته سرم...
کوکب خانوم - کار چی ؟؟؟؟ خیره ایشاله ..؟
مرحمت خانوم- خیر خواهر..
کوکب خانوم - قربانت..
                                                                                            ادامه دارد ...