.

.

---؟-؟-؟---

آستین بالا زدی که اشک بگیری از میان پلک من

معجزه نشان نمی دهی،چگونه باورت کنم ؟

 

چگونه باورت کنم؟!

اگر که بوده ای بگو،کجا نشسته ردِ پای تو

کدام دست گرفته است نیاز خویش از حضورِ پُر ملال تو ...

قسم به آیه های یأس که چین داده بر جبین تو ...

مرا ز ماندنت چه سود ، تو را پس می زنم برو ...

 

تو از که اعتراف گرفته ای !؟

دو چشم ساده ای که گفته ای دروغِ مَحض بوده اند و بس ...

هوا گرفته است و من نیستم در انتظار معجزه ...

تو هم نباش ...

تو رو خدا برو ...