.

.

آره ،

داشتم میگفتم ...

این چند شب مدام فکر میکنم ...به این اتفاقا ... به درست بودن و نبودنش نه ... به اینکه حقی هست یا نیست... به اینکه چیزی رو تحمیل نکرده باشم در حالی که چیزی تحمیل نشه بهم...

نمیدونم اینجوری تا حالا بوده برات یا نه!؟

وقتی مطلبی پیش میاد که یه طرف خودت هستی و اینکه چه جوری تا بکنی که به نفع خودت باشه و طرف دیگه کسی که همش دوست داری اگر به نفع کسی هست به نفع اون باشه ، چیکار میکنی ... مثه اینه که روی یه خط باریکل راه بری ندونی راهپس داری یا راه پیش و فقط دودل باشی که یه قدم بری جلو یا بیای جلو ، گاهی از این وری آدم میوفته اگر یه کمی سنگینش کنه و گاهی از اون ور...

با کلمات بازی نمیکنم ...

تا حالا نشده بود برای شخص خاصی اینجا بنویسم ولی نوشتم و این بد نیست، به تمام خوبیهاش می ارزه .اما میدونی گاهی باید به صِرف داشتن یک چیز از خیلی چیزای دیگه دست شست ...شاید اگر داغ باشی قبول کنی اما ولی زمان و فاصله پا بِدَن اون موقع شاید بگی چقدر زود همه چی رو چوب حراج زدم ... نمیخوام این باشه ، شاید زمان یه کم دیگه بگذره راحت تر بشیم ولی بدون که دقدقه فکرام این هست ...

خیلی سعی کردم خوابم ببره ولی نشد ، هنوز تکلیف این احساس معلوم نشده داره بی خوابی میندازه سرمونا...

جات هر جا که باشه ... شناسه اعتباریت هر چی که باشه ، ارادت من توی این مدت بهت اونقدری شده که جات به عنوان یه دوستی خوب برای نادونی قرص(غرث؟قرس؟) و محکم ، پا برجا بمونه ...
(بزن زنگو)